هستیهستی، تا این لحظه: 12 سال و 3 ماه و 8 روز سن داره

ني ني مينا و احمد

آتلیه عکاسی

ساعت 10 وقت آتلیه داشتیم. با یک چمدون لباس و کفش و یک کیسه اسباب بازی با بابایی رفتیم آتلیه کاج. 2-3 ساعتی اونجا بودیم. خیلی خسته شدی چون خیلی لباس عوض کردی. اما عوضش عکس های خوبی انداختیم. مامان و بابا از نفس افتادند تا تو رو بخندونن و آروم نگه دارن.       ...
27 تير 1391

آخرین ویزیت

امروز رفتیم ببنیم در چه وضعی هستی. آخه تا معاینه قبلی هنوز نچرخیده بودی. صبح با بابایی رفتیم سونو گرافی. اما هنوز نچرخیدی و باید با سزارین بیایی پیش ما. خانم دکتر صورتت و بهمون نشون داد خیلی واضح نبود اما جالب بود. حدود وزنت هم 3000 گرم. (بزرگ شدی) من و بابایی که باور نمیکردیم با این شکم کوچک شما 3 کیلو باشی. عصری هم رفتیم پیش خانم دکتر. قرار شد روز شنبه 15 بهمن ساعت 7 صبح بریم بیمارستان چمران تا شما متولد بشییییییییییییییی  فقط 5 روز مونده تا ببینیمت ...
10 بهمن 1390

ويزيت 4 (19 هفته و 4 روز)

ماماني امروز رفتيم پيش خانم دكتر. اول مثل هميشه وزن و فشار ماماني رو كنترل كرد. (وزن 49 - فشار 8/6) خانم دكتر ضربان قلبت و چك كرد. آزمايش غربالگري و سونوگرافي رو هم ديد و گفت همه چي خوبه. خداروشككككككككككككر  فقط بهم گفت فشارت پايينه بايد شيريني جات بيشتر بخوري و استراحتت و بيشتر كني. بعدشم يه كم ويتامين داد كه دوتامون قوي بشيم. (ferror sanol, Calci care, Omega, فروس سولفات)     ...
27 شهريور 1390

سونو هفته 18

ساعت 5:45 وقت سونو داشتم. با بابايي رفتيم به سمت سونوگرافي. توي راه بابايي برامون يه آب پرتغال طبيعي گرفت كه بهمون خيلي چسبيييييييييييد. به مطب رسيديم و كمي نشستيم تا نوبتمون شد. سه تايي رفتيم تو (من و بابايي و تو) دكتر دونه دونه اعضا بدنت و بهمون نشون داد. سر، دست كوچولوت، پا، شكم ، ستون فقرات و .... قلب كوچولوت كه تند تند ميزد. از اينكه سالم بودي خدارو شكر كردم. نوبت به اين رسيد كه جنسيتت و بهمون بگه. اما تو باحياتر از اين حرفها بودي. هرچي خانم دكتر مامان و اينور و اونور كرد پاهاتو باز نكردي. در آخر گفت احتمالا دختره. ولي خوب صد در صد مشخص نشد. ...
21 شهريور 1390

ماماني سلام

توي مهموني (خونه مادر و پدر شوشو) همينطور روي صندلي نشسته بودم. ناگهان يه چيزي مثل تپش، ضربه سمت چپ دلم احساس كردم. شك كردم اما باورم نميشد كه اين ضربه اي از كوچولوم باشه. بازم تكرار شد. ديگه مطمئن شدم خودتي. فرشته درون وجود من حس عجيبي داشتم. فرشته من مامانش و صدا ميكنهههههههه ...
19 شهريور 1390

ويزيت 3 (15 هفته و 4 روز)

٢ روز بود قرص تهوع و قطع کردم اما دوباره نشون دادی هنوز دستت تو حلق مامانهههههههه امروز رفتم پیش دکتر تا بفهمم حالت چطوره؟؟؟؟ وزنی که اضافه نکردم فشارمم هم مثل همیشه پایین بود (٨ رو ٥) گفت تا یک هفته دیگه میتونم قرص تهوع بخورم. اين بار صداي قلبت از سمت راست ميومد.  
30 مرداد 1390

ويزيت 1 (8 هفته و 5 روز)

امروز دوشنبه ساعت 10:30 وقت دكتر داشتم تا جواب سونو رو بهش نشون بدم. ماما فشار(12 رو 7) و وزنم(48) را كنترل كرد. خانم دكتر جواب سونو رو ديد. گفتم خانم دكتر همه چي خوبه؟؟؟؟ گفت آره همه چي خوبه. (خدا رو شكر كردم كه بعد از اون سفر سخت تو سالمي) بعدشم هم گفتم خيلي حالت تهوع دارم. قرص بهم داد و گفت طبيعيه. ممكنه تا هفته 16 اين حالت ها رو داشته باشي. گفت سعي كن كم كم چيزي بخوري. زياد تو خونه نموني و لقمه برداري بري بيرون چيزي بخوري. بعدش هم يك آزمايش نوشت و گفت دفعه بعد جواب اين و برام بيار. قرص: متوكلوپراميد
24 مرداد 1390

ويزيت 2 (12 هفته و 4 روز)

امروز يكشنبه 9 مرداد ساعت 7 وقت دكتر داشتم. رفتم تا ماما وزن و فشارم و بگيره. تو اين يك ماهه 2 كيلو كم كرده بودم و 46 كيلو شده بودم و فشارم هم 7 روي 5 بود. از بث كه اين مدت دستت تو حلق مامان بود. خانم دكتر جواب آزمايش خون و نگاه كرد و گفت همه چي خوبه. بعد بهم گفت روي تخت بخوابم تا صداي قلبت و بشنوه. گفت ممكنه يه كم طول بكشه. بعد از 2، 3 ثانيه صداي قلبت اومد. پرسيدم خوبه. گفت خيلي خوبه. خدا رو شكر كه با اين حال بدي كه من داشتم اما تو خوب بودي. گفتم خانم دكتر همه ميگن شكمت كوچيكه. اما دكتر گفت وضع رحمت خيلي خوبه نگران نباش. بعدشم قرصم و عوض كرد و گفت سعي كن چيزي بخوري. گفت كم كم تا آخر ماه 4 حال تهوعت خوب ميشه. قرص ها: ب كمپلكس - اندانسترو...
9 مرداد 1390