کلاس مادر و کودک حلسه دوم (بازی و آشپزی)
از دیشب حسابی دوق داشتی و میگفتی بریم پیش نی نی ها بازی کنیم نقاشی کنیم به بابایی گفتم میخوام با اتوبوس ببرمت و بابایی رفت سرکار. اما صبح دیرتر بیدار شدی و با یک تاکسی رفتیم سر ساقدوش. متظر ماشین بودیم که یکهو یک ماشین نگه داشت دیدیم مادرجون توش. بیچاره مادرجون فهمید دیرمون شده خودش پیاده شد و ماشین مارو برد به کلاس اما دیر نرسیدیم مربی این جلسه نازنین بود. اول یک کتاب پیک برتر آورد و به بچه ها توضیح داد این کتاب دیگه لازم نداریم و میتونیم ازش استفاده کنیم و از اون به بچه ها برگه داد. ( میگفت همیشه منعشون نکنید بلکه براشون محدوده نعیین کنید و توضیح بدبد که مثلا این دیگه لازم نداریم میتونی استفاده کنی) تا اونها رو پاره کنند و بعد...