هستیهستی، تا این لحظه: 12 سال و 3 ماه و 9 روز سن داره

ني ني مينا و احمد

کلاس مادر و کودک حلسه دوم (بازی و آشپزی)

1392/7/18 13:52
نویسنده : مينا
940 بازدید
اشتراک گذاری

از دیشب حسابی دوق داشتی و میگفتی بریم پیش نی نی ها بازی کنیم نقاشی کنیم

به بابایی گفتم میخوام با اتوبوس ببرمت و بابایی رفت سرکار. اما صبح دیرتر بیدار شدی و با یک تاکسی رفتیم سر ساقدوش. متظر ماشین بودیم که یکهو یک ماشین نگه داشت دیدیم مادرجون توش. بیچاره مادرجون فهمید دیرمون شده خودش پیاده شد و ماشین مارو برد به کلاس اما دیر نرسیدیم نیشخند

مربی این جلسه نازنین بود.

اول یک کتاب پیک برتر آورد و به بچه ها توضیح داد این کتاب دیگه لازم نداریم و میتونیم ازش استفاده کنیم و از اون به بچه ها برگه داد. ( میگفت همیشه منعشون نکنید بلکه براشون محدوده نعیین کنید و  توضیح بدبد که مثلا این دیگه لازم نداریم میتونی استفاده کنی) تا اونها رو پاره کنند و بعد بعد گلوله کردیم و به بالا پرت میکردیم. (گرچه در این حیت نو هی میگفتی نقاشی)

بعد از اون نوبت نقاشی رسید. براتون پیش بند بستیم چون این دفعه فرق میکرد میخواستیم با رنگ انگشتی کار کنیم. به بچه کاغذ رنگی داد و روی هر کردوم مقداری رنگ ریخت اما تو این و بعنوان نثاشی قبول نداشتی و انگشتت و بهش نمیزدی. و اگر میزدی سریع میگفتی پاک کنم خنده

خللاصه بچز 1-2 بچه همه حسابی از خجالت رنگ دراومدند و خودشون حسابی رنگی کردند. رفتیم دستامون و شستیم و به قسمت آشپزی رسیدیم. نازنین جون به بچه ها بشقاب داد و توی اوت برای هر بچه های نون تست و کنجد و پنیر نرم (شیر وپنیر مخلوط شده) داد و گفت برازید بچه ها خودشون بخورند. اول همه کنجدها رو خوردی چون عاشقشونی. و بعد دوباره کنجد میخواستی. من یکی  دو لقمه کوچولو بهت دادم و بعد تا آخرش خوردی. وافعا معجزه بود چون هیچوفت پنیر یا نمیخوردی با اینقدر نمیخوردی. خلاصه کلی سوپرایز شدم.

بعد از اون رفتیم یک قسمت دیگه و مامانا و نی نی ها دستامون و گرفتیم و شعر خوندیم. خیلی دوست داشتی و میگفتی بازم

 

امروز هم خیلی خوب بودی و کلی دوست داشتی. خوشحالم که تو این کلاسها شرکت کردی قلب

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (0)