هستیهستی، تا این لحظه: 12 سال و 2 ماه و 22 روز سن داره

ني ني مينا و احمد

کلاس مادر و کودک حلسه دوم (بازی و آشپزی)

از دیشب حسابی دوق داشتی و میگفتی بریم پیش نی نی ها بازی کنیم نقاشی کنیم به بابایی گفتم میخوام با اتوبوس ببرمت و بابایی رفت سرکار. اما صبح دیرتر بیدار شدی و با یک تاکسی رفتیم سر ساقدوش. متظر ماشین بودیم که یکهو یک ماشین نگه داشت دیدیم مادرجون توش. بیچاره مادرجون فهمید دیرمون شده خودش پیاده شد و ماشین مارو برد به کلاس اما دیر نرسیدیم مربی این جلسه نازنین بود. اول یک کتاب پیک برتر آورد و به بچه ها توضیح داد این کتاب دیگه لازم نداریم و میتونیم ازش استفاده کنیم و از اون به بچه ها برگه داد. ( میگفت همیشه منعشون نکنید بلکه براشون محدوده نعیین کنید و  توضیح بدبد که مثلا این دیگه لازم نداریم میتونی استفاده کنی) تا اونها رو پاره کنند و بعد...
18 مهر 1392

کلاس مادر و کودک حلسه اول (هنر و خلاقیت)

امروز اولین جلسه کارگاه و مادر کوردک بود از روز قبل برات توضیح دادم که میخوایم مثل بچه های دیگه بریم مدرسه و با نی نی ها بازی کنیم صبح پا شدی و صبحانه خوردی و حاضر شدیم و با بابایی رفتیم. 5 دقیقه ای دیر رسیدیم. رفتیم داخل و تو کمی ماف و مبهوت به بچه های شیطون تر نگاه میکردی که داشتن توپ بازی میکردی. مربی جلسه اول خاله پرند بود اول خودمون معرفی کردیم. هر مامانی اسمش و بعلاوه اشم بچه اش میگفت. بعد برامون آهنگ کودکانه گذاشت و گفت که سعی کنید زیاد آهنگ بزارید که بچه برقصه (البته منظور جرکات دست و پا) چون باعث میشه اعتماد به نفسش بالا بره. و گفت مامانا شروع کنند که بچه ها هم باهاتون شروع کنند. بعد از اون به همه نی نی ها برگه های بزرگ...
11 مهر 1392

عید نوروز 1392

امسال عید کلی بزرگ شدی. پارسال در حال لباس عوض کردن تو سالمون تحویل شد. امسال مامانی همش داشت ریخت و پاش های تو رو جمع میکرد که سال تحویل خونمون تمیز باشه. کلی بزرگ شدی و شیطون.   امسال تهران بودیم. چون بابا نمیتونست رانندگی کنه مامان باسد رانندگی میکرد روزهای اول خیلی اذیت میکردی ولی کم کم عادت کردی. گرچه فقط با فیلمهات تو موبایل آروم میشدی. خیلی حیوونوها رو دوست داری. عاشق گربه و جوجو و ... هستی. چندبار بردیمت پارک. عاشق سرسره ای. گرچه خیلی بی احتیاطی. بنا بود با سر بیای زمین کلی حرف زدنت بهتر شده بابا - بابا جو (بابا جون) ماما (مامان) بیا بییم (بریم) بیشی (بشین) نه نیخوام (نمیخوام) دست دست پا مو بع ب...
12 خرداد 1392

15 ماهگی

این ماه 2 بار قد و ورن شدی ولی پدرمون در میاری تا وزنت کنن. از اون اولش گریه رو شروع میکنی تا آخرش همه فکر میکنن تو خونه غیر از من و بابات کسی و نمیبینی یکبار پیش دکتر سماعی 2 اردیبهشت ورن: 9600 قد: 79 دورسر: 47 یکبار هم بهداشت 18 اردیبهشت ورن: 9700 قد: 80 دورسر: 47.5     دخترم توی 15 ماهگی تونستی برج هوش و کامل بچینی و کاملا بزرگ و کوچیک تشخیص میدی. خیلی برام جالبه که ار کجا میفهمی ؟؟؟؟؟؟؟؟؟   با مامان 2 تایی رفتیم پارک . کلی با سرسره و تاب کیف کردی. نمیدونستی سرسره بازی کنی یا تاب. اما نمیدونم با این بی احتیاطی ات چه کنم. انگار میترسی پارک تموم بشه که اینقدر هولی   پدر جون و مادرجون ر...
12 خرداد 1392

4 ماهگی

وزن: 6650 قد: 62 دورسر: 42.5  روز 17 خرداد: واکسن 4 ماهگی   روز جمعه 26 خرداد با پسر عمو بابایی و دایی علیرضا رفتیم پیست سوارکاری. روز جمعه 2 خرداد برای اولین بار به پارک آب و آتش رفتیم. روز 5 شنبه 8 تیر پسر خاله مهین بدنیااااااااااااااااا اومد. خوش اومدی راستین کوچولو همه چی با هم قاطی شده بود. تولد عمو حسین تو باشگاه، تنهایی مهسا و دلارام. روز چمعه رفتیم خونه خاله مهین که وقتی میان اونجا باشیم و کمی کمک کنیم. روز یکشنبه 11 تیر شروع به آوازه خوانی کردی. ...
12 خرداد 1392

2 ماهگی

  وزن: از 4950 تا 5000 قد:  56-57 دور سر: 39.5   روز 5 شنبه 17 فروردین بعد از یک سفر طولانی نوبت واکسن داشتی. با بابایی و مادرجون رفتیم. خیلی لسترس داشتم.من دلم نیومد بیام تو اطاق و فقطشت در دعا میخوندم. وفتی واکسن رو زدند اومدم و گرفتمت. خیلی گریه نکردی . بعدش رفتیم خونه مادرجون. عصری کمی تب کردی. شب تا صبح بیدار بودم و گاهی پاشویه ات میکردم که خدای نکرده تشنج نکنی.   روز جمعه 18 فروردین عمو ایمان (دوست بابا) یه عنکبوت رنگی رنگی خوشگل برات از کیش سوغاتی آورد. دستت درد نکنه عمو ایمان خیلی خوشگلههههههههه روز 4 شنبه 23 فرودین رفتیم دکتر سماعی. وزن 5000 و قد 57. خوب رشد کرده بودی. گفت شیر خودت کافیه. برای دل ...
5 مهر 1391

شروع غذای کمکی

خوردن غذا را در 151 روزگیت (13 تیر) با لعاب برنج شروع کردی. گرچه بعدا دکتر گفت خاصیتی نداره اما تو عاشقش بودی در 158 روزگی (20 تیر) سرلاک بهت دادیم. خیلی دوست نداشتی و در 165 روزگی (27 تیر) فرنی خوردی. خیلی خیلی دوست داشتی در 176 روزگی (7 مرداد) حریره رو شروع کردیم. دوست داری اما نه به اندازه فرنی ...
5 مهر 1391